سلام ،
بی مقدمه عرض می کنم:
قصدم گدایی از اتاق تنهایی توست ؛ نازنین..!
گرچه سخاوت دستهای بارانی ات مجابم می کند، سرودن را...!
گیتارت را به من بده ؛
می خواهم لحظه تحویل سال ، میان هفت سین و هفت
شنبه ، هفت آسمان دلت را بنوازم چون نغمه ای که به آن درناها قصد کوچ می کنند.
دفتر خاطراتت را به من بده ؛
می خواهم با برگ آخر آن که سال شمار گریه های
توست ، پروانه ای بسازم که پیش هر گلی که می رسد ، نماز معطر باغ
گلبرگهایش ، بوی پرواز بگیرد یعنی بوی دستهای تو که این واژه ها را سروده اند.
قاب عکست را به من بده ؛
می خواهم با حرف اول آن که حرف آخر عشق است،
دیوانی از لاله بسرایم که حافظ ومولوی از شاخ نبات و شمس به سوی چهره
معصومانه تو عروج کنند.تا من در شب شعر گریه ها به قلم نشنان این روزها
بگویم: " عکس تو آموخت به من سلسله عشق وعروج "
رمان های عاشقانه ات را به من بده ؛
می خواهم از حکایت لیلی و مجنون گرفته تا
سروده های آخر یغما وقصه های پر از اشک وغصه ، شرابی بسازم که جام هر واژه ای
را که لبریز می کند ، عشق نوشانوش کف ودف ، لاهوتیان را صف به صف به دیدار
لبخند تو آورد. کسوف از یاد خورشد رود وخسوف از خاطر مهتاب...
و
دلت را به من بده ؛
با گریه می گویم..!
با دلت نمی خواهم پروانه بسازم ،
شعر بسرایم،
آهنگ بنوازم
ویا شرابی به جام لبریز کنم.
دلت رستنگاه آواز وپرواز و می ناب است .
من دلت را می خواهم .
دلت را که گوشه این اتاق ، تنها رها کرده ای .
می ترسم ترک بردارد دلت که از احساس است.
می ترسم خشک شود که از باران است دلت.
نازنین ؛
دلت را به من بده تا دیگر گدایی نکنم.
حمید عزیزسلام؛
نمیدونم کجای عاشقانه نوشتنی، ولی هرجاش هستی، خوب جایی هستی.
بنویس. همینطور عاشقانه و ناب.
بهت تبریک میگم به خاطر این همه زیبایی و این همه عشق.
موفق باشی و دوست داشتنی.